مدتهاست دلم می خواد علاوه بر فنی، بیشتر در مورد طرز فکرم و چیزایی که توش می گذره بنویسم. برای این کار چندین دلیل دارم. یکی اینکه نوشتن باعث می شه اون فکر جابیافته. خوب یعنی چی جا بیافته؟ یعنی اینکه برای اولین بار از بیرون ذهن خودت بهش نگاه میکنی. این موضوع پایبند بودن به نتیجه ای که در فکرت بهش رسیدی را ساده تر میکنه. چون شما خیلی مواقع موضوعی را برای خودت تحیلیل میکنی، مشکلی را در ذهنت بر طرف میکنی. ولی در صورت برخورد مجدد با مشکل، مجددا همان اشتباه قبلی را انجام میدی. چون موضوع برات جا نیافتاده، هنوز نپذیرفتیش. حتی خیلی موقعها، در موضوعی خودت را صاحب نظر نمیدونی و به نتیجه ات شک می کنی. در حدی که حتی آزمایشش نمیکنی. نوشتن فکر خیلی به جا افتادن اون موضوع برای خود آدم کمک میکنه و در جایی باعث پخته تر شدن اون هم می شه.
علاوه بر آن نوشتن باعث به چالش کشیده شدن نظر هم میشه. مخصوصا مخاطبان مجازی بی پردگی خاصی در به چالش کشیدن عقاید دیگران دارن و این موضوع را محکم تر میکنه. یعنی یا موضوع و نتیجه گیری انقدر ضعیف هست که در مقابل نظرات دیگران می شکنه و شما میفهمید که چه خزعبلی گفتید. یا اون فکر و نظر انقدر به حقیقت و سلامت نزدیک هست که در مقابل نظرات دیگران دایم پخته تر و محکم تر میشه و تازه شما به زوایای تازه در مورد اون موضوع پی میبرید و یا حتی شاخ و برگی بهش اضافه می کنید.
اما همچنان یک مشکل بزرگ وسط بود که امروز می خوام اون مشکل را حل کنم. مشکل این بود، اگر نظر، فکر، ایده و یا راه حلی که میدم برای کسی داره میخونه باعث دردسر بشه چی؟ یعنی فکری که برای رشدی و آرامشی را به همراه آورده برای کس دیگه ای، استرس و دردسر به همراه آورده باشه چی؟ خیلی از افکار و راه حلها بسیار وابسته به شرایط و خواستههای اون شخص هستند و برای شخص دیگری دردسر سازه. اگه اون آدم برگشت به من گفت تو زندگی من را با این راه حل «مزخرفت» به گند کشیدی چی؟ آیا من خودم را میتونم از این مشغله ذهنی خلاص کنم، که دردسرهای پیش آمده از پیشنهادهای من ناشی شده؟
برای حل این مشکل به خودم رجوع کردم که آیا زمانی که شخصی نظر و یا فکری را به من منتقل میکنه، و من به اون نظر عمل میکنم، و بعد متوجه بیارزش بودن اون فکر برای خودم میشم، آیا بهش حمله میکنم و اون رو مقصر مشکلات پیش آمده میدونم؟؟؟!!
متوجه شدم که زمانی چنین حس و رفتاری داشتم، ولی در نقطه نا معلومی دیگه چنین نظری در مورد پینشهادات، افکار و راه حل های دیگران نداشتم. کمی که کنکاش کردم متوجه شدم، از یه زمانی به خودم قولی دادم و به طور ناخودآگاه دارم به اون قول عمل میکنم. قول دادم هر نظر، فکر، ایده، پینشهاد و راه حلی از کسی میشنوم به عنوان راه حل «فلان فرد» در نظرش نگیرم. فقط اون فکر را در کنار فکرهای دیگه ام قرار بدم با داده های خودم مجددا بررسیش کنم و بعد در گزینه ها قرارش بدم. موقعی که گزینه کسی انتخاب میشه از طرف اون نیست که اجرا میشه . الان اون گزینه جزو گزینههای منه. اگه اون فکر، ایده ، نظر و یا پیشنهاد موفق بود، از اون شخص تشکر میکنم و اگر نبود انتخاب من غلط بوده و نه پیشنهاد. من این ویژگی را جزو یکی از ویژگی های یک انسان بالغ می دونم.
از این پس فرض میکنم که وقتی فکر، ایده، نظر و پیشنهادی را در وبلاگ مینویسم در حال «صحبت با انسان بالغ» هستم. کسی که حق می ده من نظرم را بگم و میدونه که نظر هیچ کس را هضم نشده نباید به کار ببره، و اگه عیب روشنی در نظر من میبینه، فارغ از اینکه چقدر برای من پذیرفتنی است و یا چقدر مورد توجه قرار می گیره، اون را اعلام کنه.