بیش از یک سال از مهاجرتم گذشته و الان فکر کنم موقعیت مناسبی هست که در موردش بنویسم. تا حالا در موردش حرف نزدم علتش هم این بود که هر حرفی می زدم حرف جدیدی نبود. چون خودم داشتم از بقیه داده میگرفتم و یک نکته جالب در این حرف بقیه بود که می خوام با اون شروع کنم.
تکرار بدون راستی آزمایی
وقتی می خوای وارد جایی بشی شروع می کنی داده جمع کردن و از هر کسی که حرکت مشابهی کرده و از اینترنت دیتا جمع میکنی. این دیتا را باید جمع کنی و حرفی توش نیست. ولی باید همیشه علامت سوال بزاری جلوی هر کدوم که ممکنه درست نباشه. این دیتا ها به خیلی موارد وابسته است و برای همین ممکنه برای تو صدق نکنه. مواردی مثل
- نوع مهاجرت (گرفتن پیشنهاد کاری، راه اندازی کسب و کار، پناهندگی، مالی و شاید چیزای دیگه)
- داشتن همراه (تنهایی، همراه همسر، همراه همسر و فرزند ، همراه والدین)
- زمان رسیدن (خیلی عجیبه ولی اینکه چه فصلی برسی به مقصد و آب و هوا چی بوده روی برداشتت از مقصد تاثیر می زاره)
- میزان در آمد
- محل سکونت (مثلا اگه بری تو محله ای که همشون مهاجر هستند ممکنه نتونه سبک زندگی جدیدی را تجربه کنی و یا اگه بری محله ای که همه محلی هستند ممکنه حس غربت زیادی تجربه کنی)
- میزان پذیرش و ریسک پذیریت
- کشور مقصد (حتی در اروپا هر کشور با کشور دیگه تجربه زیستی و اجتماعی اش فرق می کنه، حتی کشورهای هم مرز)
پس وقتی یک موضوعی را از کسی می شنوی، به عنوان یک حقیقت تغییر ناپذیر نگیرش، اینجوری نگاه کن که این موضوع را باید توجه کنی بهش فقط و ذهنت آماده باشه.
اصل مطلب
اصل موضوع این نبود. اصل موضوع این هست که وقتی مهاجرت می کنی اولین حسهایی که تجربه می کنی یکیش افسردگی و اضطراب بالاست. و حتی اگه خیلی مشتاق بوده باشی و حتی خیلی تحقیق شده و آگاهانه مثل ما اومده باشی، بازم این حس را تجربه می کنی. سال اول به شکل فرسایندگی روانت خسته می شه، چه مقصدت را دوست داشته باشی چه نداشته باشی.
من اول سعی کردم با مشاور شروع کنم و چند ماهی با مشاور صحبت کردم و متوجه شدم که کاری از دستش بر نمی یاد. داده هاشون قدیمی بود و فقط در مورد مهاجرهای قدیمی و مشکلاتشون دیتا داشتند و دائم بر می گشتن به اون موضوع و خیلی سخت می شد بهشون توضیح بدی من اون مشکلات را ندارم.
من اول شروع کردم به پرس و جو از دوستان و متوجه شدم که این حال بد مشترکه و اکثرا (می تونم بگم همه کسانی که من پرسیدم) حداقل یک سال این حال را تجربه کردند. من چون کارم را هم تحت تاثیر گذاشته بود و برای اولین بار تحویل کامل تسک ها برای من خیلی طول کشید، چیزی نزدیک ۸ ماه. یعنی من بعد از ۸ ماه تونستم اولین تسک را تنهایی انجام بدم و این برای من دیگه نقطهای بود که باید کاری می کردم.
پس شروع کردم به مطالعه رندم کتاب و پادکست و چیز جالبی یاد گرفتم. می خوام اون را معرفی کنم. شاید کمک کنه بهتون در این جور مواقع خودتون را بهتر درک و کنید و راه حل براش پیدا کنید.
بار شناختی (Congnitive Load)
تعریف کلی و انواعش را تو ویکی پدیا ترجمه کردم که از همه طرف قابل دسترس و جستجو باشه و می تونید اول یه سری به ویکیپدیا بزنید.
نکته اینجاست که ذهنمون با یک سرعتی می تونی موضوعات جدید را هندل کنه و وقتی موضوعات جدید برای یادگیری زیاد می شه دیگه از یه جایی به بعد آزار دهنده می شه.
این چیزیه که سال اول مهاجرت به شکل خیلی عجیبی بالاست و شما را دیوونه می کنه و شما ریشه اش را نمی دونی. حتی خریدن نون که ۴۰ سال بدون اینکه فکر کنی، هر چند روز یه بار انجام می دی، می شه یک موضوع جدید، که باید براش راه حلی پیدا کنی. دائم با خودت می گی از کجا نون خوب می تونم بگیرم. چه مدل نونهایی دارند. چطوری بپرسم که نونوایی خوب کجاست. چطوری توضیح بدم که این مدل نون را دوست ندارم؟
حالا همه موضوعاتی که باید انجام بدی و جدید هستند را بزار کنار هم ببین چه آشفته بازاری می شه.
- فرهنگ کاری اینجا چه شکلیه؟
- با همکارام می تونم صمیمی بشم؟
- مواد اولیه از کجا تهیه کنم؟
- چطوری خونه اول را پیدا کنم؟ کدوم محله بگیرم؟ چطوری باید قرارداد بست؟ نگران چه چیزهایی باید باشم؟
- اگه اتفاقی افتاد برام چطوری دکتر پیدا کنم؟
- گواهینامه چطوری بگیرم؟
- …
می تونم فقط چند صفحه از اینها را بنویسم و توضیح بدم. بعضی هاش را حتی بعد یک سال راه بهتری براش پیدا کردم.
حالا چه مزیتی داره اینها را بدونیم؟
مزیتش این هست که اگه بار شناختی و انواعش را بفهمی و راه حل هاش را مطالعه کنی، متوجه می شی که بخشی بزرگی از این حال بد از همکارات یا از همراهت یا لزوما از محیط نیست و شما می تونی وضعیت را بهبود بدی. چه شکلی؟
با کم کردن این بار شناختی. یا پیاده کردن ساختارهای کمکی. مثلا بدونی که لازم نیست همه چی را همون ماه اول درست کنی و بفهمی. می تونی اولویت بدی و آروم آروم و دونه دونه به برنامه ات اضافه کنی. وقتی یکیشون مثل خونه خیلی اولویت بالایی داره، همزمان دنبال موضوع دیگه ای نری تا احساس درماندگی نکنی و حالت بد نشه و یا کمتر بهت فشار بیاد.